مروح کن دل و جان را ، دل تنگ پریشان را
گر بِبَری به دلبری ، از سر زلف جانِ من
آنان که به سر مستی ما طعنه زنانند بگذار بمانند به خماری که ز ما هیچ ندانند
هم ,ات ,گیسوان ,م ,تو ,عطر ,کرد و ,تو در ,جهانم را ,که جهانم ,هایت کهمروح کن دل و جان را ، دل تنگ پریشان را
گر بِبَری به دلبری ، از سر زلف جانِ من
آنان که به سر مستی ما طعنه زنانند بگذار بمانند به خماری که ز ما هیچ ندانند
هم ,ات ,گیسوان ,م ,تو ,عطر ,کرد و ,تو در ,جهانم را ,که جهانم ,هایت که
درباره این سایت