سال ها بود دل م تنگ ه صدایی بود که دل م را بردارد ببرد حوالی ه حضورت و آنچنان آشوبم کند که بر خرابه های دلم بنشینم و یک دل ه سیر ببارم و دل م را خالی کنم از دغدغه های دنیایی که چرا دیر رسیدم به تو ! که چرا دیر شد دوست داشتنم ! که چرا چشمم دیر ترا دید! که چرا قلبم دیر ترا طلب کرد! اما حال که هستی نگاه ت نور پاشید به جهانم و اجابت شد آرزوی م. امشب ندایی آمد و صدایی بلند شد و طنین ه دلنشین صاحب ش مرا تا آنسوی جهان ت برد و بعد از گردشی دلبرانه به دور ه تو و
اشتراک گذاری در تلگرام
برای آنها یی مینویسم که گمان میکنند مرا میشناسند می آیند میخوانند میروند و قلم شان رنج میسازد از دل نوشته ها رسالت قلم : تکثیر ه حقیقت است به جان ها و بماند که جان های خسته ی امروزی حالی ندارند برای گذر از مَجاز ها ! دنیای فعلی انسان ها پر شده از متعلقاتی که ماندگاری ه کوتاه مدت دارند می خواهند می بینند دل میدهند دلبسته میشوند دل شان که از بودن شان سیر شد : میروند و این تعریفِ انسان شده از زندگی! و دریغ که نمی دانند ما هم عاشقی می دانیم عاشقانه ها
اشتراک گذاری در تلگرام
شب ی عزیز است چشمانم به دنبال رؤیت هلال ماه است ماه ی زیباتر از تمام ماه ها همان ماه ی که هر سال سالی جدید را به نام ش آغاز میکنم که بهانه میشود برای بروز رسانی ه خودم و جهانم و افکارم و دغدغه هایم دوستش دارم ماه ی زیبا که در طلوع ش تو در چشم میایی و در گذران ه شب هایش خاطره های ت جان میگیرند در جهانم که بسازم خویشتنی تازه و جهانی آبادتر خوش آمدی دلبر جان بر وسعت آسمان سال نو به برکت حضورت روشن بماند و پُر رحمت رؤیت هلای روی ماه ت مبارک بر جهان ه من
اشتراک گذاری در تلگرام
دلبسته ام به دیدارت این روزها زیباتر شده ای ! نسیم هنوز هم در حوالی ه گیسوان تو در رفت و آمد است به گمانم عطر تو در این حوالی پیچیده و . زیبایی ات را دیدن کم است ترا باید تماشا کرد و شرح پریشانی ه دل را برایت قصه کرد و سال ها سخن گفت از اینهمه دلربایی ات دلبرانه کم بود جانا ! چشم هایت که جهانم را به هم ریخت طنازی ات هم که دل پریشان م کرد حال با عطر گیسوان ت در باد ، بگو چگونه بگذرانم عمرم را !
اشتراک گذاری در تلگرام
خلوت ی دارم باتو همینجا تا کمی بخوانم و بنویسم برایت دنیا و دارایی هایش ارزانی ه اهل دنیا برای من همین بس که تو آرامش ه خاطر ه من ی و همین که هستی کفایت میکند برایم دنیا با تمام ه مشغله سازی هایش هنوز هم معطل ما مانده که چرا نمیتواند فکر و خیال مان را بگیرد راستی. چرا در قلب ما جایی برای توجه به دنیا و ساکنان ش نیست! قرار ما این بود اگر تو دل م را بردی من بی خیال دنیا و زیبایی هایش شوم و حالا این تویی که در دنیای من خودنمایی میکنی و یک جهان به وسعت ه قلب
اشتراک گذاری در تلگرام
شب که میرسد خیال م جهانگرد میشود شعر میخوانم به آسمان نگاه میکنم موسیقی ه دل انگیز ت را گوش میدهم فکرم را نور می پاشم و تو ظاهر میشوی میدانستی در حوالی ه جهان ه من زیبایی ات همتا ندارد! میدانستی وقتی به تو فکر میکنم وسعت ه خیال م را پر میکنی ! میدانستی حوالی جهان ه تو من پرنده ام در اوج ه رهایی! جهانگردم آن هم حوالی ه تو کمی باتو قدم میزنم کمی حرف کمی لبخند کمی دلبرانه کمی دلتنگی کمی اما وقت رفتن رسیده من هم با تو همراه میشوم چه فرقی میکند کدام سمت:
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت